loading...

حبه انگور

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست...

بازدید : 0
پنجشنبه 24 بهمن 1403 زمان : 6:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حبه انگور

امیرا یک دفترچه از کاردستی‌های مراسم سینترکلاسِ مدرسه دخترش در آورد که عکس دختر بچه را صفحه اولش چسبانده بود. بعد گفت که دخترک هنوز نمی‌تواند اسمش را درست تلفظ کند و می‌گوید یوسو یا چیزی شبیه این.

پرسیدم: اسمش چیه؟ گفت: یُسر، گفتم: اوه! شبیه‌‌ان‌مع العسر یسرا؟

چشم‌های خودش و خواهرش عبیر برق زدند که بله بله، همون. و چشم‌های عبیر خیره موند روی چشم‌های من و با کمی‌تردید پرسید: تو مسلمونی‌؟

گفتم: بله خب:) یه هو خنده اومد روی لب‌هاش و دست‌هایش را باز کرد و سفت بغلم کرد.

خیلی چسبید.

پ.ن.۱ این مکالمه‌ی انگلیسی،هلندی، عربی برای کلاس زبان هلندی من بوده :دی عبیر و امیرا اهل مصرند.

پ.ن.۲ یادم باشد یکبار درباره عمق محبتی که از عرب‌های اینجا دریافت کردم برایتان بگویم.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 25
  • بازدید کننده امروز : 24
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 56
  • بازدید ماه : 238
  • بازدید سال : 534
  • بازدید کلی : 25836
  • کدهای اختصاصی