loading...

حبه انگور

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست...

بازدید : 411
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:17

یک هفته لیلی را بردم playgroup ولی چک نکردم. رفتیم کلاس ورزشی، همه‌ی بعد از ظهرها خوابیدیم و من چک نکردم. برای صابر تولد گرفتیم، گل خریدیم و کیک، ولی چک نکردم. هر شب قبل ساعت ده خوابیدم و چک نکردم.

چک نکردم، نه این‌که اولویتم نبود، نه این‌که وقت نشد، فقط برای این‌که آنقدر خسته بودم و ضعیف که می‌دانستم رویارویی با واقعیت را تاب نمی‌آورم، پس در خیالم بافتم که همه چیز خوب است و چک نکردم.

یک هفته را در غار تنهایی گذراندم، به خانم کریستین خبر ندادم که برگشتم، در کلاس زبان نزدیک به هیچ حرف زدم و سعی کردم هر بعد از ظهر بخوابم، بخوابم تا انرژی ذخیره کنم.

امروز عصر دوباره خوابیدم، آخرین سلول انرژی پر شد و بعد‌هارد را زدم به کامپیوتر. یک مجموعه‌ی پاره پاره و در هم از فایل‌های من و صابر. یک ملغمه روان پریش ‌کننده برای من با اون چارچوب منظم و طبقه‌بندی دقیق فایل‌ها و فولدرها. گشتم دنبال فایل خاطرات، فایل‌ها هستند ولی باز نمی‌شود، فایل خاطرات سال ۹۵ و انتظار برای جگرگوشه... گشتم دنبال عکس‌ها، از هر ده تا یکی بازیابی شده، نصفه. پروژه‌ها؟ چک نکردم، باتری‌هایم خالی شده...

Let's block ads! (Why?)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 33
  • بازدید کننده امروز : 33
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 45
  • بازدید ماه : 60
  • بازدید سال : 60
  • بازدید کلی : 25362
  • کدهای اختصاصی